
اینجا ۵۰ سال بعد، بارانی نخواهد بارید، اگر …
شیر را باز میکنم، لیوان از آب پر میشود. در حال حاضر به همین سادگی زندگی در جریان است. احتمالاً در آیندهای نزدیک، آب حیات به این راحتی از گلویم پایین نمیرود. میخواهم ساعتم را جلو بکشم! آنقدر که به پنجاه سال بعد بروم… . اکنون پنجاه سال بعد است. در مرکز شهر قدم میزنم. از درختها جز اسکلتی چوبی باقی نمانده و مردم پیش از آنکه از اینجا هجرت کنند، در آرزوی روییدن دوباره برگها، به شاخههای خشک و تکیده درختها پلاستیک سبز گره زدهاند. تا چشم کار میکند کسی نیست اما نه، از دور ماشینی دیده میشود. سوار...